8
سالهاست روی دیوار خونمون تابلویه شعریه به خط دائی مرحومم هنوزم بعد اون همه سال با همون تابلو و سره جای همیشگیش مونده که مضمونش این بیته
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد*** وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
امروز نمی دونم چرا از وقتی چشمم بهش افتاد دیگه از فکرم بیرون نرفت تا الان که داره می شه موضوع پست جدیدم
الانم که اینترنت بودم گفتم سرچ کنم شعر کاملشو بخونم . و بزارم تو وبلاگ هم به عنوان یه پست هم یه خاطره
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکردگفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
پ. نوشت ۱: اخرین بار که رفته بودم سر قبرش هفتمش بود تا سال پیش که بعد ۸ یا ۹ سال دوباره گذرمون افتاد به بهشت زهرا (البته زیاد می افته ولی نمی دونم چرا برای من !!!! قسمت رفتن سره خاکش نبوده ) متوجه شدم روی سنگ قبرش اسمش رو بعد از صفت عارف اوردن ... با این که وقتی مرد زیاد بزرگ نبودم ولی یادمه خیلی گریه کردم به خاطر خودش !! یا به خاطر خودم !! نمی دونم! ولی مطمعنم به خاطر یه مشت پول خردی که وقتی می یومد به عنوان جایزه شونه کردن موهام می داد .نبود
روحش شاد
پ.نوشت ۲: یه جایی خوندم که نوشته بود ری... تو رابطه ای که تنها دلیلش گذشته مشترکه !!!