18

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی


17

یعنی اونقدر از  خدا  غافل شده  بودیم که خدا خواست با یه "ندا" به روش خودش  مارو متوجه  این غفلت بکنه؟؟

   این اولین  چیزی که بعد  تصادف دیشب  به ذهنم می رسه 

 کل دیشب رو  خوابم نبرد و  همش  اون صحنه جلو چشمم بود  

از دیشب همه اونایی که تو ماشین بودیم هزار بار گفتیم (اگر)!!!!

  این اگه  هارو  الکی نمی گیم  چون  همه این اتفاقا می افتاد اگه یه اتفاق دیگه که خیلی  غیر منتظره بود و مارو  حسابی شاکی هم کرده بود !!! نیوفتاده بود !!!  به این می گن  حکمت خدا  یا شاید رحمت خدا  همونی که  یه اتفاقی بعضی وقتا  همه مارو شاکی می کنه و ما بعدا می بینیم چه خیری تو اون کاره بوده

  خلاصه این که  این اتفاق یکی دیگه از درسای بزرگ زندگیم شد!! البته اگه مثل خیلی دیگه از ادما تا  چند روزه دیگه  یادم نره!!!!!!

 برای اخر یه  حرف بیشتر نمی مونه که مهمترین قسمت این ماجراست  اونم فقط و فقط  شکر خداست

خدا جونم خیلی خیلی ممنون